یادداشت 236 مامانی برای بهداد
*** شکوفه ی بهارم *** ٤٨٥ . یکشنبه : دیشب به خودم بیخوابی دادم و امروز هم از صبح تو با غذا نخوردن و بابات هم با راه رفتن روی اعصاب من حالم رو بد کردید ... دلم میخواد هردوتون رو ول کنم و سربذارم به بیایون!!!!!!!!!! ...آخر سر هم با بابا حرفم شد و قهر کردم باهاش ... همش هم تقصیر خودش بود ...ساعت 4 بود که خوابیدی ... بابا هم زد بیرون از خونه تا دم دمای افطار ... تو هم همچنان غذا نمیخوری ... بعد از افطار داشتم پوشکت رو عوض میکردم و برات شعر میخوندم که متوجه نیش زدن دندون آسیابت شدم ... مراسم دندون درارون رو اجرا کردیم با هم و بعدش با هزارجور قربون صدقه رفتنت بهت چند تا قاشق سوپ دادم !!!! ... ساعت 10 بود که داشتیم تلویزیون تماشا میکردیم ...
نویسنده :
نانا
17:16